همشهری آنلاین- رابعه تیموری:تاملی خوشایند که کمی دغدغهها و خستگیهایشان را بتکاند و قابی از زیباییهای زندگی را به آنها بنمایاند. اما با آن که این مجسمههای خاموش با غوغای درونشان به شهر خاکستری تهران رنگ و زیبایی خاص بخشیدهاند و یکنواختی معابرش را به تنوعی دیدنی تبدیل کردهاند، شاید از چشم و نگاه بسیاری ازپایتختنشینان پرمشغله دور و پنهان مانده باشند:
گربههای بازیگوش
روی دیوار آجری دنبال هم ردیف شدهاند و در قیلوقال خیابان ولیعصر (عج) میان ماندن و رفتن ماندهاند. دو گربه انتهای هره دیوار که انگار تازه از راه رسیدهاند به دیدن رفیق چشم درشتشان که روی هره لمیده و متعجب و کنجکاو به رفتوآمد آدمها خیره شده پا نگه میدارند. آجرهای فروریخته دیوار و کپههای خاک زیر آنها میان این ٣ گربه سیاه فلزی و ٣ گربه بزرگتر آن طرف دیوار کمی فاصله انداخته است. برای این گربهها که لکهای صورتی کمجانی، یکدستی رنگ پوستشان را به هم زده، بروبیای عابران بیتفاوت و بیتوجه دیگر جذابیتی ندارد و بهدنبال مسیری گربه رو هستند که خودشان را از شلوغی خلاص کنند. کمی آن طرفتر از گربههای سیاه پلکانی آهنی قرارگرفته که یک سر آن به کف پیاده رو چسبیده و سر دیگرش لااقل یک متر از دیوار آجری بلندتر است. روی این پلکان آدمکهایی شبیه هم در حرکتند و توخالی بودن خطوط منحنیای که آدمکهای انتهای پلکان را به وجود آوردهاند، خوب جلب توجه میکند.
گله اسبی وحشی وسط تهران
اسبهای وحشی سفیدرنگی که در میدانگاهی وسط بزرگراه شیخ فضل الله نوری مشغول تاخت و تازند، چمن وسیع میدان را به علفزاری بکر شبیه کردهاند که چراگاه این گله اسب وحشی است. سفیدی رنگ تختهسنگهای بزرگی که در مسیر جستوخیز گله رها شده، نشو و نمای رنگ سفید اسبها را دوچنان کردهاند. هیکلهای کشیده، یال پریشان و شیهههای کشدار اسبها جوان بودن گله را نشان میدهد و آنچه زیبایی تصاویر این اسبهای سنگی را دوچندان میکند برج میلاد است که در همسایگی میدانگاهی قد علم کرده و پیش از آن که سروصدا و ازدحام خودروهای رنگارنگ بزرگراه، تضاد جذاب فضای چراگاه و بزرگراه را یادآوری کند، سایه انداختن مدرنیته بر سر طبیعت وحشی را فریاد میزند.
اسب و سواری آهنین
در تزئینات متنوع و فراوان داخل بوستان آب و آتش سازههای آهنی فراوان است، ولی اسب و سوار آهنینی که در ورودی مشرف به اتوبان شهید حقانی مشغول تاختن هستند، بر خلاف آن که ازجمله مجسمههای فیگوارتیو و تجسمی به شمار میآیند، ماهیتی رازآلود و خیالانگیز به این معبر دادهاند. خیز برداشتن عجولانه سوار ترکهای شتابانی که محمد سالاریان خلق کرده، بیش از آن که لذت سواری گرفتن از اسبی چموش را تداعی کند، نمایانگر پرواز اسب خیال است که مرز و میدان نمیشناسد و همانند این اسب و سوار آهنین افسارگسیخته به هر طرف میتازد. این مجسمه ٣ متری نمادی خوش آمدگو برای رهگذران اتوبان و گردشگران بوستان است.
سالخوردههای سنگی
در ابتدای خیابان آفریقای شمالی و کنار گذر بزرگراه شهید مدرس زوجی سالخورده تماشاچی زمانه پرهیاهوی امروزی هستند. رخت و لباس ساده مادربزرگ گیس سفید و پوشش کامل و رسمی پدربزرگ خوش پوش نشان میدهد که متعلق به اعصاری دور نیستند و چند صباحی زودتر از نسل امروز روزگار میگذراندند، اما حس غریبگیای که در نگاههای مهربانشان نشسته دور بودن حس و حالشان از زمانه امروز را نشان میدهد. حتی کلاه شاپویی لبهدار، پالتوی خوش دوخت و کت و شلوار اطوکشیده پیرمرد هم که هیبتش را بهظاهر بسیاری از پدربزرگهای مبادی آداب امروزی شبیه میکند، نمیتواند بر حس شگفتی و تعجبی که در چشمهای زوج سالخورده دودو میزند غلبه کند، اما مهربانی عجین شده با این حس آنقدر ناب و زنده است که همه غریبگیهای شهر را تماموکمال پس میزند تا آنها فقط نمادی ساده و بیپیرایه از کهنسالان مهربان امروز و دیروز و فردا باشند.
یک خودروی گوجهای
خودروی گوجهای رنگ جمعوجوری که وسط چمن حاشیه بزرگراه شهید مدرس خودنمایی میکند، در اولین نظر خودروی قرمز رنگ آقای تورمن در کارتون نوستالژیک رامکال را بهخاطر میآورد! این خودرو که مانند خودروی آقای تورمن تجهیزات و دم و دستگاهش به چهار چرخ آبی رنگ و یک فرمان خلاصه میشود، نهتنها به سبک خودروهای کروکی روباز طراحی شده، بلکه سازنده آن از نصب آینه و شیشه هم بر روی آن صرف نظر کرده است. این خودروی خوش رنگ قدیمی که بهعنوان گلدانی زیبا در حاشیه بزرگراه نصب شده، بیش از درختچه کاشته شده در داخل اتاقکش نشو و نما میکند و تضادی که از رنگ خودرو و سبزی چمن به وجود آمده بر جلوهگری آن افزوده است.
آدمک و قاصدک
شاید زیباترین و مهمترین وجهی که آدمک غولپیکر محله سعات آباد را از سایر مجسمههای سنگی گوشه کنار شهر متمایز میکند، عظیمالجثه بودن آن باشد که در حالت نشسته هم قد و بالایش چند متری از درختان کاج و سرو بلندبالای اطرافش عظیمتر و بلندتر است. در تراشیدن این آدمک سنگی ظرافتهای خاصی بهکار رفته و انحناهای حساب شدهای که حجار مجسمه ساز به سنگهای زمخت داده تا برای تندیس سنگی شکمی تخت، بروبازویی درهم پیچیده و سر و صورتی موهوم خلق کند، آدمک را از وجاهت جوانکهای رشید خوش قد و قامت بینصیب نکرده است، اما آنچه این تندیس ساده را به مجسمهای رازآلود تبدیل میکند، قاصدک نشسته بر کف دست او است که در فرهنگ عامه ایرانیان همیشه بهعنوان نماد خوشبختی، آرزو، وفاداری و مهر و محبت شناخته میشود.
پسرک گلفروش
درست وقتی چشم سرنشینان خودروهای در حال گذر بزرگراه شهید مدرس به تاریکی تونل آرش- اسفندیار عادت میکند، روشنایی روز و چمن پرگل و رنگارنگ حاشیه بزرگراه را با هم مقابل خود میبینند. وسط این چمن سبز یکدست که تیزی گرمای تابستان هم از طراوت آن نکاسته است، پسرک نوجوانی سوار بر دوچرخه ساده و بیآرا و گیرایش به آرامی رکاب میزند و بیتوجه به خودروهای شتابان سلانهسلانه و با حوصله در حال عبور است. پشت دوچرخه پسرک سبدی از گلهای رنگارنگ آویخته شده که گلهایش تا روی چمن راه گرفتهاند و مانند آبشاری رنگی در چمنزار فرود میآیند. طنز خلاقانه ساخت این مجسمه خوش آب و رنگ لباسهای زمستانی است که بر تن پسرک گلفروش پوشانده شده است. او درحالیکه سبدی از گلهای بهاری به همراه دارد، خود را در شال و کلاه و کتی ضخیم پیچانده تا رهگذران تیزبین به دیدن او در هم پیچیدگی و درهمتنیده بودن زمستان و بهار، خوشی و ناخوشی، مشکلات و زیباییهای روزگار را بهتر درک کنند.
بیشتر بخوانید:با چند نمونه از مجسمه های زیبای کشور آشنا شوید | ساکنان ساکت شهر
نظر شما